سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیای وارونه

 
 
روزی روزگاری نابغه 1(سه شنبه 87 فروردین 20 ساعت 7:4 عصر )

نابغه آخوند میشود

 

قسمت اول (چرا آخوند )

روزی روزگاری مش قربانعلی پسری مشنگ دست و پا چلفتی و بی عرضه به نام نابغه که اهالی ده از دست خرابکاری های اون ستوه اومده بودن و همین دلیل یه روز به حاج کربالایی مشهدی قربانعلی گفتن: این پسر تو  هیچ درد نمی خوره بفرست بره حوزه علمیه آخوند شه. اینطوری شد که حاج کربلایی مشهدی قربانعلی 300 پوند(پول رایچ حوزه)به نابغه داد  فرستادش تا آخوند شه.

 

قسمت دوم( در حوزه)

........... ............ ... .... ..... ..... ؟ ..... ..... ..... : ........ ..... ...... . ....... .... ......... .... .. ... .....؟! .... ... ... ... . ...... ..... ..... ....... .... ............. ... : .... ...... .... ............. .... ... .... .. . ......... .... ........ .... .... ........... ..؟ .......... ... .... .......! ......... ...... ..... .... ... .... ... ... .. . ............. ........... ... ..... ...... .. . ( این قسمت بدلیل رفت و آمد زن وبچه ای مردم تو بلاگم سانسور شد )

 

قسمت سوم( دارگوز آباد)

نابغه که تازه از حوزه عمامه گرفته بود برای کسب تجربه به ده دارگوز آباد سفلا میره (دارگوزآباد سفلا یک ده به فاصله ای 67 کیلومتر دوراز محرومیت با خانه های کاهگلی بدون جاده اسفالت و دیگر امکانات ولی دارای یک مسجد از بتن آرمه؟ با یک منبر چند طبقه )آخوند قصه ما که زن (و همچنین زنهای صیقه ایش) رو با خودش به ده نیاورده بود . یه روز صبح بدجوری هوس میکنه میره بیرون تا مخ یکی از زنهای ده با فنونی که تو حوزه یاد گرفته تلیت کنه . همین که میره بیرون مبینه ؟ ای دل غافل! زنها با مردا رفتن سر مزرعه.یهوی چشمش به یه خر میفته. باخودش میگه: در ده؟ خر هم غنیمت است؟خر رو میاره تو مسجد . تازه داشت مشغول میشد که یکی از مردای ده وارد مسجد میشه و همینکه نابغه رو با خر اونجور میبینه!یه تف میندازه میگه: تو مسجد؟! نابغه شلوارشو میکشه بالا! خر رو از مسجد میبره بیرون بعد میاد یقه ای مرد رو میگیره با صدای بلند میگه : به مسجد تف میندازی؟(از اونجای که اهالی ده هم به نوعی ملت شهید پرور محسوب میشن خودتون میتونید سرنوشت مرد دهاتی رو حدس بزنید)

 

قسمت چهارم( حومه شهر)

بعد از چند مدت که آخوند ما به کسب تجربه تو دارگوزآباد پرداخت و آخوندهای تازه نفس از حوزه فارغ شدن . نابغه ترفی گرفت و سند یک مسجد تو حومه شهر رو با اسمش زدن.(حومه شهر محل زندگی فقر فقرا ست با خانه های عموما 50 الی 60 متری با ساخت قدیمی با کوچه های خاکی که برق تو این منطقه زود به زود قطع میشه و همچنین دارای مسجدی با متراژ 1200 متر تازه ساخت با کاشی کاری های زیبا با یک منبر دونبش؟ ) آخوند قصه ما روزی میره بالای منبره میگه : ای ملت در مصرف برق صرفه جویی کنین یه شب از برق استفاده کنین یه شب استفاده نکین تا تو مصرف برق صرفه جوی شه؟.از منبر میاد پایین میره به زنای صیغه ایش سر میرنه بعد از تاریک شدن هوا میرسه به خونش . در رو باز میکنه میبینه خونه تاریکه رو به زنش میکنه میگه: زن بازم برق رفته؟ زنش میگه: نه ! امشب کوچه بالایی از برق استفاده میکنه فردا شب ما تا در مصرف برق صرفه جویی شه . نابغه به زنش میگه : خر نشو پاشو کلید رو بزن؟ زنش میگه: آخه خودت گفتی؟.نابغه میگه:واسیه اونا گفتم نه خودمون! (اولین اصول آخوندی"بگو ولی هیچ وقت خودت عمل نکن" )

 

(البته دو قسمت دیگه هم داره)

 

 

 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 8  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 1750  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «